پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲

شبکه ملی خیریه های حامی ایتام

Image

نوازش کلمات

«گزیده آثار نخستین کنگره شعر یتیم»

Image

در سال 1399 با ایده و حمایت جناب آقای سیدناصر محمدسیدی بنیانگذار شبکه ملی خیریه های حامی ایتام، مشارکت موسسه خیریه عترت بوتراب، شبکه و همکاری چند دستگاه فرهنگی کشور اولین کنگره شعر یتیم برگزار گردید. برگزاری این کنگره مورد استقبال تعدادی از شعرای خوش قریحه کشور قرار گرفت و آثار متعددی از آنان به کنگره واصل و توسط کارگروهی از اهل فرهنگ و هنر مورد داوری قرار گرفت و برگزیدگان آن در مراسمی در تالار وحدت معرفی شدند و آثارشان قرائت گردید.

دبیرخانه شبکه ملی خیریه های حامی ایتام به منظور ارج نهادن به این اقدام شایسته فرهنگی تصمیم گرفت برخی از این آثار را در سایت شبکه جهت ملاحظه خیرین، نیکوکاران و افراد انسان دوست معرفی نماید در سرآغاز این اقدام فرهنگی ابتدا آثاری از شعرای ملی کشور درج می گردد و به تدریج سایر آثار نیز ارائه خواهد شد.

خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
سعدی شیرازی
سعدی شیرازیشاعر قرن هفتم هجری
پـدر مـرده را ســایـه بــر ســـر فـکــن
ندانـی چـه بـودش فـرومانده سـخـت؟
چـو بینـی یتیـمی ســرافکــنده پیــش
یتیــم ار بگـــرید کــه نــازش خــرد؟
الا تــا نـگـــرید کـه عـــرش عظـــیم
به رحـمـت بکـن آبــش از دیـده پـاک
اگـر ســایـه خــود بـرفــت از ســرش
غـبـارش بیفـشــان و خــارش بکــن
بـود تــازه بی بـیـخ هـرگــز درخــت؟
مــده بوســه بـر روی فـرزنـد خویــش
وگــر خـشــم گـــیـرد کـه بـارش بـرد؟
بـلـرزد هـمــی چــون بگـــرید یتیــم
بـه شفقـت بیفشـانـش از چــهره خاک
تـو در ســایـه خــویـشــتـن پــرورش
پروین اعتصامی
پروین اعتصامیشاعر قرن چهاردهم هجری
روزی گـذشـت پـادشـهـی از گـذرگـهـی
پـرسـیـد زان مـیـانه یکـی کودک یتیـم
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
نزدیک رفـت پیـرزنی کوژ پشـت و گفت
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
آن پارسـا که ده خرد و ملک، رهزن است
بر قطـره ی سرشـک یتیـمـان نظـاره کـن
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
فریاد شـوق بر سر هـر کـوی و بام خاست
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
پیـداسـت آنقـدر کـه متاعـی گرانبهاست
این اشـک دیـده من و خون دل شماست
این گـرگ سـالهاست که با گـله آشناست
آن پادشـا که مال رعـیت خورد گـداسـت
تا بنگـری که روشنی گـوهـر از کـجاسـت
کو آنچنـان کـسی که نرنجد ز حرف راست
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار
به کام من بر، یک چند گـشت گـیهان بـود
به ســایه ی پــدر اندر نهــاده بودم رخـت
بـدیـن زمـانـه مـرا روزگـار چونیـن گـشت
بـسـی گـرسـتـم در سـوگ آن بـزرگ پــدر
چو بود گـنج خرد، شـد نهان به خـاک سـیاه
بـرفــت و تـاخـتـن آورد رنـج بـر سـر مـن
ز رنـج و دردم آســوده بــود تـن، کـه مــرا
کـه بـا زمـانه مـرا عـهد بود و پیمـان بـود
پی دو نـان نـه مـرا ره به کـاخ دونـان بود
بــدان زمــانـه مــرا روزگـار چـونـان بـود
مگـو پـدر، کـه خـداوند بود و سلطـان بود
همیشـه گـنج بـه خـاک سـیاه پنهـان بود
غـمی نبود کـه جـز گـرد منـش جـولان بود
بـه رنـج دارو بــود و بـه درد درمـان بــود
نیما یوشیج
نیما یوشیجشاعر قرن معاصر
روز بــیــسـت و نــهــم اردیــبــهشــت
هــیـچ از ایــن روز غــم افـزاتـر نـیـسـت
گــرچــه زیـن روز مــرا در هــمـه عــمــر
روز گـــویـــاتـــر و والاتـــر نــیــســت
لــیــک از ایــن روز نــمــــی آرم یــــاد
عــمـر مـن نــیز به یک جـا تـر نــیـسـت
مـــایـه بـگـــرفــت ز مــن مــردی کــاو
زو نـگـــاریــنــی زیـبــاتـــر نـیـســـت
پــدر مــن! بــه کــجــایـــی کـــه مــرا
جــز پــلاســیـنـی تـنـهـاتـــر نـیـســت
تــو بــه خـــواب آیــی ام و عــمــر مــرا
نـیـسـت روزیـش کـه شـیـداتـر نـیـسـت
تـو بـه مـن مـی گـفـتــی بـــیـنـا بــاش
کســی آســوده کــه بـیـنـــاتر نـیـســت
پـــدرم! روحــــم! جـــانــم! پــســــرت
گـــرچـه از او کـــس دانــاتـر نـیـســـت
نـیـســت هــیچ اش به کف و در رنج است
کــه از او رنـجــــی بــالاتـــر نـیــســـت
اوسـت درویشـی و هــیچ اش نه جــز ایـن
جــز غــمـت خــوب و دل آراتـر نـیـســت